Didgaheno.ir | Fa | En | Login        
قسمت پنجم- يك تماس تلفني غير مترقبه


31 خرداد 1393


                             يك تماس تلفني غيرمترقبه

قسمت پنجم 

چهارده ماه از پذیرش مسئولیت جدیدم در حوزه جنوب اردبیل سپری شده بود. چهارده ماه لبالب از چالش‌ها، چهارده ماه تلاش برای ساماندهی شعب، چهارده ماه برای ایجاد ارتباط  نزدیک تر با همکاران، چهارده ماه فعالیت برای رسیدگی موشکافانه به امورات شعب و همکاران در رده های مختلف حرفه ای و سازمانی.
اواسط آذرماه بود. آذر ماه 1382. روزی که تلفن زنگ زد. یک تماس تلفنی غیرمترقبه از تهران. از اداره کل کارگزینی. دفتر رئیس اداره کل کارگزینی با تلفن همراهم تماس گرفته بود. او گفت "... لطفاً چند لحظه منتظر بمانید. آقای رئیس می‌خواهند با شما صحبت کنند".
آن لحظه چیزی از موضوع تماس به ذهنم خطور نکرد. چیزی به ذهنم نرسید که علت تماس را ارزیابی کنم. در چنین تب و تابی بودم كه آقای مسگرها رئیس اداره کل کارگزینی – معاون امور اداری کنونی رئیس کل بانک مرکزی- روی خط آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت پس فردا در دفتر آقای مدیرعامل حضور بیابید. گفت ایشان می‌خواهند با شما گفتگویی داشته باشند.
بلافاصله پرسیدم "می‌توانم بپرسم برای چه موضوعی و در چه ارتباطی؟" ایشان در پاسخ اشاره بسیار کوتاهی کردند " انشاءاله خیر است" و سپس افزودند "خبر خوبی در پیش است. شما بیایید خدمت ایشان، همه چیز برای تان روشن خواهد شد".
خداحافظی کردم و به فکر فرو رفتم. حدس زدم این دعوت و ملاقات باید در ارتباط با انتصاب رئیس اداره امور شعب استان اردبیل باشد. شنیده بودم خدمت سی ساله رئیس اداره امور شعب استان پایان یافته و پی جانشین و جایگزینی برای ایشان هستند. با خودم زمزمه کردم احتمالا این ملاقات باید به همین دلیل باشد.
راستش تا آن زمان، کمترین تصوری نمی کردم سراغ من بیایند. انتظار نداشتم به عنوان یکی از گزینه‌های جانشینی آن پست در نظر گرفته شده باشم. معمولاً انتصاب چنین پست‌هایی در بانک ملی با رویکرد به همکاران با سن و سابقه انجام می پذیرفت و سابقه خدمت من هم فاصله دوري با بسیاری از همکاران داشت. به همین دلیل کمترین شانسی برای احراز آن پست به خود قائل نبودم. به هیچ وجه. هرگز.
سرانجام آن روز فرا رسید. سرانجام در زمان مقرر مصادف با هجدهم ماه رمضان راهی دفتر آقای دکتر سیف مدیرعامل وقت بانک ملی ایران ـ رئیس کل بانک مرکزی فعلی ـ شدم. پا به اتاق انتظار گذاشتم. دقایق سپری شدند. ثانیه ها. زمان به کندی سپری می شد. خیلی کند. خیلی آهسته. در اتاق انتظار نشستم. نشستم و پرسش ها و موضوعات پرشماری از ذهنم گذشتند. یک به یک. تند و سریع. بی جواب. بی پاسخ.


نمی توانستم دریابم آقای مدیرعامل در چه زمینه ای مرا فرا خوانده اند. نمی دانستم با چه سؤالاتی روبرو خواهم شد. آمادگی لازم برای هر پرسشی مربوط به وظایفم را داشتم، با این وصف چون این نخستین ملاقات رو در رویم با آقای مدیرعامل بود با نوعی ابهام به موضوعات احتمالی پیش رو می نگریستم. دورادور شناختی از شخصیت آقای دکتر سیف داشتم و می دانستم هم وسعت نگاه دارند و هم مثبت‌اندیش هستند. در چنان لحظاتی‏، منشی مرا به داخل اتاق دکتر سیف دعوت کرد. وارد اتاق شدم. آقای دکتر سیف بلند شدند و به گرمی از من استقبال کردند. دعوت کردند روی صندلی میز جلسه که در مرکز اتاق قرار داشت بنشینم و نشستم.
آقای دکتر دقایقی را با ورق زدن پرونده‌های روی میز خود سپری کردند. در آن لحظات  اتاق را ورانداز می‌کردم. آن اتاق با ابهت و وزین در شأن بانک ملی ایران را. آن اتاق که تاریخی کهن داشت را. به اشیاء و یادگارهای قدیمی اتاق نگاه می کردم که آقای دکتر روی صندلی روبرویم نشستند. نشستند و بدون تشریفات خاصی باب گفتگو را گشودند. کلام شان صمیمی بود و نگاه شان گرم. رویشان چنان باز بود که احساس آرامش به من بازگشت.  احساس کردم آقای مدیرعامل را مدتها است از نزدیک می شناسم.
ایشان از سوابقم پرسیدند. پرسیدند "... تاکنون در چه نقاطی بوده و کجا خدمت کرده ای؟ تاکنون چه مسئولیت‌هایی داشته‌ای؟" پاسخ‌های لازم را دادم و سپس دامنه گفتگو به مباحث علمی و اقتصادی روز کشیده شد. آن روزها بحث چاپ اسکناس درشت بیست هزار ریالی و پنجاه هزار ریالی در محافل گوناگون و رسانه‌ها داغ شده بود. موافقین و مخالفین نظرات خود را بیان می‌کردند. ایشان نظرم را در این زمینه جویا شدند. بی‌پرده و صریح حرف زدم. گفتم "... مخالف چاپ اسکناس درشت هستم". پرسیدند "... چرا و به چه دلیل؟" جواب دادم"... به گمانم چاپ اسکناس درشت زمینه ساز تضعیف پول ملی  خواهد شد".
ایشان در پاسخ گفتند "... مردم به دلیل حجم بالای اسکناس در نقل و انتقالات و معاملات با دردسرهای پرشماری روبرو شده اند"  و بلافاصله پرسیدند "... از طرف دیگر آیا می‌دانید هزینه چاپ اسکناس‌های ریز چقدر افزایش یافته؟!" پاسخ دادم"... می فهمم با این وصف چاپ اسکناس درشت به تضعیف ارزش ریال منجر خواهد شد. باید ارزش و قدرت پول ملی را چنان تقویت کرد تا چاپ اسکناس‌های درشت مطرح نشود".  سپس افزودم "... درشت‌ترین اسکناس‌ آمریکا صد دلاری است".
آقای دکتر گفتند " ... خب تا آن مرحله برسیم راه طولانی در پیش است و از این رهگذر کشور متحمل هزینه‌های زیادی می‌شود."
کمی بعدتر از طریق رسانه‌ها بیشتر با نظریات آقای دکتر آشنا شدم. این که چرا ایشان یکی از طرفداران چاپ اسکناس درشت هستند و دلایل خودشان را مطرح کرده اند. ولی آن چه برای من با ارزش تر شده بود وسعت نظرشان در بحث و احترام گذاشتن به نظرات من بود. به نظرات یک همکار و یک رئیس حوزه. ایشان برغم اعتقاد به چاپ اسکناس درشت هنگام بحث، چندان بر این امر اصرار نورزیدند و صرفا  نظر خودشان را مطرح کردند. آن چه بازتابنده وسعت نگاه ایشان بود. نمایانگر مثبت اندیشی ایشان.

 


قسمت چهارم

قسمت ششم






  ارسال نظر

ايميل :  
وب سايت :  
نام و نام خانوادگی :  
نظر :
 


 
نظرات ارسالی
جناب آقاى پوريا ، تشكر از بيان لطيف شما .
حسين زاده     وب سایت:

چقدر زیباست این احساس شما نسبت به مجموعه ای که به آن تعلق دارید واقعاً با تمام وجود برای مجموعه بانک ملی هستید... انشالله خداوند مهربان خودش پاداش این زحمات شما را بدهد التماس دعا در روزهای پیش رو
پوریا     وب سایت: www.TaarLab.com

همكار و دوست گرامى ، از لطف تان متشكر وبراى شما آرزوى سلامتى و موفقيت دارم .
حسين زاده     وب سایت:

همه کارکنان بانک ملی گواه این نکته هستند که فکر باز و مثبت اندیشی شما ، چه تاثیرات مهمی از لحاظ راهبردی و مدیریتی ، بر مسیر پر فراز و نشیب بانک ملی گذاشته است. همامطور که در این قسمت اشاره کرده اید ، انتصاب شما در حوزه مدیریت ارشد بانک ، توسط مدیرعاملی کلید خورده است که هیچ توجهی به سن و سابقه و محل جغرافیائی و... نکرده است ، بلکه عملکرد، شایستگی شما و منافع بانک را در نظر گرفته است.امیدواریم اینچنین طرز تفکرهائی ، در انتصابات، بیشتر مد نظر قرار بگیرد. ناگفته پیداست که یک حکم اشتباه ، یک شعبه یا یک اداره و نهایتا " یک سازمان را سالها به درجازدن ، یا به اصطلاح به " قرون وسطائی" سوق می دهد. منتظر قسمت بعدی هستم.
یک دوست     وب سایت:

به نام هستی بخش.............................. آری ، آغاز دوست داشتن است - گرچه پایان راه ناپیداست - من به پایان دگرنیندیشم - که همین دوست داشتن زیباست -فروغ فرخزاد
محمدرضا محمودیان     وب سایت: http://bmik.blogfa.com/

با سلام ، بی صبرانه منتظر قسمت ششم هستيم تمامی موارد برایم خیلی مثبت و آموزنده هست . باآرزوی سلامتی . در پناه حق باشید.
شاهین الهویردیزاده     وب سایت:

با سلام و تشكر از ابراز لطف تان . اميدوارم اين سلسله خاطرات براى همكاران شبكه بانكى مفيد باشد .انشاالله
حسين زاده     وب سایت:

با سلام ، با تشکر از مطالب بسیار زیبا و آموزنده تان . بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی هستیم.
ابراهیم پور     وب سایت: zendegi300.blogfa.com

همكار محترم ، ممنون از لطف و دلسوزيتان . موفق باشيد .
حسين زاده     وب سایت:

چند سال پيش شايعه اي پشت خيلي ها را لرزاند. وقتي از اين عبارت استفاده مي كنم اغراق نيست واقعيت است... شايعه مديرعاملي شما در بانك مسكن... خاطرتان هست چقدر ما دلواپس شديم؟! علت را در لابلاي نوشته هايتان مي توانيد ببينيد... همكاران بعد از مدتها مديري ديده بودند از جنس لياقت. در هيچ سازماني فاصله كارمندان(از كمترين پايه تا لايه هاي مياني) اينقدر با عضو هيئت مديره كم نبوده است. به همين خاطر هر وقت اسم شما هست پشت بندش احترام و ياد نيك است. در حال حاضر باز هم همين ترس و واهمه هست... نكنه شما را از بانك ملي بگيرند؟! اين همه تجربه و خوبي را يكجا به موسسه ديگر هديه كنند و در مقابلش براي ما "هيچ" بگذارند... امروز كه سهم بانك ملي را در بازار مي ديدم به رقم 25 و 26 نمي انديشيدم.. به اين مي انديشيدم كه سهم بانك هاي ديگر كه تغيير كرده چند درصدش با مديران ما بوده است؟!! امروز تمام مديران بانك هاي خصوصي ريشه در بانك ملي دارند... و اين موضوع لبخند تلخي را بر لبانم مي نشاند. خوشحال باشم و افتخار كنم يا ناراحت باشم و گله مند.... بي صبرانه منتظر قسمت ششم هستم.
همكار     وب سایت:





© Copyright 2011. All right reserved. تمامی حقوق متعلق به این سایت برای محمد رضا حسین زاده محفوظ می باشد.