Didgaheno.ir | Fa | En | Login        
قسمت دوازدهم – یکی از آرزوهای مردم (2)


6 امرداد 1393



یکی از آرزوهای مردم  (2)

 

قسمت دوازدهم

 

سخنان مسئولین شهر بازتابنده امید بودند. نمایانگر آرزوهای مردم آن خطه.  حرف هائی كه زده شد از صفای دل برآمده بود. از صمیمیت. از صداقت.

 


در پاسخ گفتم" ... همه مطالب شما درست است. تصادفا پیش از این جلسه بازدیدی از شعبه انجام دادم و پی به این ضرورت بردم و به فکرم رسید ساختمانی برای شعبه احداث کنیم". سپس افزودم "... این حق مردم این منطقه است که به وضعیت شهر رسیدگی شود. من به شما قول می دهم بانک ملی این کار را انجام خواهد داد. شما کمک کنید تا زمین مناسبی تهیه کنیم تا بلافاصله عملیات احداث آغاز شود".
آن ها با خوشحالی قول هرگونه همکاری را دادند. قول همکاری دادند و در کمترین زمان، زمین مناسبی که در موقعیت خوب شهر قرارداشت معرفی کردند. زمین با قیمت مناسبی خریده و عملیات برپایی احداث شعبه بانک ملی ایران آغاز شد.
بلافاصله افراد بخش مهندسی و ساختمان را گرد آوردم. گرد آوردم و سخنان تأثیرگذار مسئولین و نمایندگان مردم شهر را برای شان تکرار کردم. تکرار کردم و گفتم "... علاوه بر همه این ها، این شهر در نوار مرزی قرار دارد. در همسایگی کشور جمهوری آذربایجان. هر روز افراد پرشماری از اتباع کشورهای دیگر از این مسیر عبور می کنند. بیایید به نوبه خود تلاش کنیم شهرهای مرزی کشورمان آباد شوند. آبروی مردم و کشور در ید چنین طرح هایی قرار دارد. حداقل در مورد بانک  ملی که می توانیم این کار را انجام دهیم. از شما می خواهم بهترین نقشه را طراحی کنید تا احداث ساختمان به مناقصه گذاشته شود. من از مرکز پیگیر اخذ بودجه لازم خواهم بود".
چنین هم شد. بودجه اخذ و زمین مناسبی در موقعیت خوب شهر تهیه شد. طرح جامع و زیبائی آماده شد. طرحی که هرکسی ماکت اش را می دید تعجب می کرد. یک بار معاون استاندار که به دفترم آمده بود سوال کرد "... این ماکت به شعب خارج از کشورتان تعلق دارد؟"  و وقتی پاسخ دادم متعلق به شعبه جعفرآباد است شگفت زده شد. شگفت زده شد و از حسن سلیقه طراحان تشکر کرد. ماجرای دیدار با مردمان شهر را برایش بازگو کردم و درخواست نمودم تا کمک کنند دیگر ادارات نیز به وضعیت شهر برسند. او  قول پیگیری دادند.
پیمانکار انتخاب شد و یکی از روزهای دهه فجر برای مراسم کلنگ زنی انتخاب شد. راستش هرگز تمایلی به برگزاری مراسم کلنگ زنی و حضور در این قبیل مراسم نداشته ام. معمولاً از برگزاري چنین مراسمی پرهیز می کنم یا در آن شرکت نمی کنم. اما شعبه جعفرآباد یک استثناء بود.یگانه. چون می خواستیم به مردمان آن جا امید بدهيم. می خواستیم روح دیگری در فعالیت های منطقه بدمیم. به همین دلیل شخصا هم در مراسم شرکت نمودم. اعتراف می کنم حین ورود با دیدن انبوهی از مردم گرد آمده دور زمین حیرت کردم.
هوا سرد و بارانی بود و پالتوئی تنم کرده بودم. در دشت مغان بندرت برف می بارد اما بارش باران، این نعمت خداوند به دلیل شرایط جغرافیایی خاص منطقه فراوان است. در سخنان کوتاهی به قولی که به مسئولین شهر داده بودیم اشاره و از همکاری شان تشکر کردم. کمی در باره طرح و پروژه شعبه که ماکت و نقشه اش کنار زمین به معرض دید حاضرین گذاشته شده بود توضیح دادم. از متراژ زیربنا و از مقدار مبلغ هزینه ای که برایش صرف خواهد شد گفتم" ... بر اساس پیش بینی ها، سال آینده در چنین روزی اگر اتفاق خاصی رخ ندهد و همکاری های محلی ادامه داشته باشد مراسم افتتاحیه برگزار خواهد شد". 

 


حین ادای این مطالب، سخنان مردم ایستاده اطراف و پشت را شنیدم. شنیدم و دریافتم مسئولیتم سنگین و سنگین تر شده. شنیدم یکی از اهالی به بغل دستی اش می گوید "...آیا این واقعیت دارد؟ آیا واقعاً سال بعد شاهد افتتاح این بنا خواهیم بود؟" او حرفش را زد و سئوالش را پرسید ولی بغل دستی اش پاسخی نداد. پاسخی نداد و سکوت کرد. آن سکوت نیشدار بود و هشدار دهنده.
در آنجا با تمام وجودم به امید و آرزوی مردمی که جمع شده بودند پی بردم. پی بردم به این که تا چه اندازه احداث این بنا برای آن¬ها مهم است. با خود گفتم چرا چنین طرحی باید بدل به آرزویی بزرگ شود؟ چرا با این طرح کوچک آرزويشان را برآورده نکنیم؟
البته آن سخن یادآور یک نکته تلخ هم بود. اینکه مردم بارها و بارها شاهد بدقولی ها در به سرانجام رساندن پروژه ها بوده اند. اینکه ناامید شده اند. این که باید تلاش بیشتری نشان دهیم. این که باید برنامه های مان را به سرانجام برسانیم.
پس از پایان مراسم با افراد بخش مهندسی و ساختمان و پیمانکار جلسه ای برگزار شد. همان جا آن پرسش و آن نیش و هشدار را برای شان تبیین کردم و از همه شان درخواست کردم تا شبانه روز کار کنند. کار کنند تا سر موعد این پروژه را به بهره برداری برسانیم. به بهره برداری برسانیم و امید مردم را زنده نگه داریم.
عملیات ساختمانی شروع شد و در فاصله های مختلف  راهی محل طرح می شدم تا احیانا اگر مشکلی پیش آمده بلافاصله برای حل آن اقدام کنم. هربار که برای بازدید می رفتم با شگفتی تعدادی از مردم را می دیدم که به کمک پیمانکار آمده اند. پیمانکار می گفت مردم از روز اول کنارمان بوده اند. می گفت هر روز به ما کمک می کنند. رفتار مردم احساس مسئولیت پیمانکار را بیشتر کرده بود. صداقت و دلسوزی مردم مایه شگفتی ما شده بود. مردمی که به عمران و آبادانی شهرشان عشق می ورزیدند. عشق می ورزیدند و مسئولیت ما را سنگین می کردند و دوچندان.
طبق روال معمول، به پیمانکار سپرده بودم تا حد امکان نیازهای شان را از منطقه تهیه کنند و بخرند. همواره تأکید می کردم اگر کالائی در منطقه قابل حصول است همان جا خریداری شود و آن را از مرکز استان تهیه نکنند. می خواستیم اقتصاد منطقه و کسبه محل در همه زمینه ها رونق بگیرد.
یازده ماه از شروع پروژه گذشته بود. یک ماه به سر رسید قولی که داده بودیم مانده بود. پیمانکار خبر داد که پروژه آماده تحویل است. از شنیدن خبر خوشحال شدم و تشکر ویژه ای از پیمانکار و همکاران واحد ساختمان به عمل آوردم. سوال کردند آیا برای افتتاح شعبه تا دهه فجر، تا یک ماه دیگر صبر کنیم یا نه؟ گفتم هرچه زودتر شعبه را تجهیز کنید تا شروع به کار کند، اما مراسم رسمی افتتاحیه را در دهه فجر برگزار می کنیم. این چنین هم شد.

 


از شادی های وصف ناپذیر مردم خبرهایی به ما می رسید. دهه فجر مراسمی گذاشته شد. مراسمی گذاشته شد و نوار و روبان افتتاح توسط یکی از پدران فرزندان شهدای گرانقدر شهر با قیچی بریده شد.
در سخنان کوتاهم در مراسم ضمن تشکر از همکاری های همه جانبه مردم و مسئولین شهر، به سخنان آن مرد اشاره کردم. سخنانی که سال پیش در مراسم کلنگ زنی شنیده بودم. آن جمله را موبه مو تکرار کردم و گفتم با شنیدن آن سخن که به گمانم حرف دل همه شما بود با خود عهد بستیم به قول مان عمل کنیم. به آن قولی که در مراسم کلنگ زنی به شما داده بودم تا بعد از یک سال شعبه را افتتاح کنیم. اکنون شاهد هستید که شعبه یک ماه هم زودتر در ساختمان جدید شروع به فعالیت کرده است. افزودم " ... این ساختمان، هدیه ناقابلی است از طرف بانک ملی ایران به مردمان خوب و فهیم این منطقه. مبارک تان باشد. "
بعدها به تدریج ساختمان های دیگری از بانک ها و ادارات دولتی به تبعیت از بانک ملی برپا شدند. همه این ها نشانگر آن بود شهر به سوی آبادی و امروزی شدن می رود. برای ما و بانک ملی از بین کارهای زیاد و سختی که انجام داده بودیم، این کار و پروژه، کار بزرگی نبود. نبود اما برای مردم آن منطقه کار بسیار با اهمیت و بزرگی محسوب می شد.
در گذر ایام هربار یاد آن طرح می افتم در دلم احساس شعف می کنم. احساس شادی. تصور می کنم در حد بضاعت مان توانسته بودیم امید را در مردمان آن منطقه زنده کنیم. زنده کنیم و یکی از آرزوهای شان را برآورده سازیم.

 

قسمت یازدهم

قسمت سیزدهم






  ارسال نظر

ايميل :     
وب سايت :  
نام و نام خانوادگی :  
نظر :
 


 
نظرات ارسالی
از شنيدن اين مطلب متأسف شدم . در حد توان موضوع را پيگيرى خواهم كرد .
حسين زاده     وب سایت:

جناب آقای حسین زاده از ضمن عرض خسته نباشید و تشکر از زحمات جنابعالی مطلبی که در بالا خواندم نکته جالبی داشت و آن ورود و خروج اتباع خارجی از منطقه مرزی است حال من از همکاران شاغل در منطقه آزاد ماکو هستم و با توجه به موقیت منطقه و شهرت دیرینه اش در ورود و خروج توریست به کشور از کلیه کشور های اروپایی جالب است دو شعبه بانک ملی که در شهر بازرگان هستند در شان بانک ملی نیستند بطوری که یک صندوق قرض الحسنه با اسم نامعلوم شعبه ای بسیار شیک و جالب دارد و بانک ملی به یک مغازه بیشتر شباهت دارد تا بانک . با توجه به موجود بودن بانک در نقطه صفر مرزی و یا در مرکز شهر بازرگان و یا در خود شهر ماکو که روزانه هموطنان زیادی به عنوان مسافر از این شعب استفاده میکنند و مسافران خارجی نیز که بحث دیگری است ، این شعب نیازمند توجه بیشتر است چون اگر به مسئولین منطقه باشد پایین آوردن هزینه حرف اول است . ولی به نظر بنده آبروی بانک ملی مهمتر است چون مشتریانی که از شهرهای بزرکتر وارد این شعب میشوند مثل این است که به کره دیگری وارد شده اند و در بدو ورودشان به محیط بانک ملی با قیافه شان نشان میدهند که با محیطی دور از انتظارشان روبرو شده اند البته بازرسان اداره امور شعب منطقه آزاد زیاد به این مطلب توجه داشتند ولی قبل از اینکه اقدامی انجام بدن اداره امورش منحل شد.
    وب سایت: ناتنی

تشكر از احساس لطيف تان .
حسين زاده     وب سایت:

احساسی که بعد از خواندن این مطالب دارم چیزی نیست جز افتخار ، افتخار و افتخار.افتخار به تابلوی بانک ملی ، افتخار به کارکنان تلاتشگر آن و افتخار به مدیرانی که آثار خیرشان مانگار هست و خواهد بود...... همیشه سربلند باشید.
یک دوست     وب سایت:

جناب آشنا ، ممنونم از لطف تان . اميدوارم آنگونه كه مى فرمائيد باشيم . موفق باشيد .
حسين زاده     وب سایت:

همین روحیه تان مستدام باد.انسانها در بعضی مراحل زندگی باشور و اشتیاق بدنبال کار و سازندگی هستند ولی بعضی شرایط محیطی،روحی یا کاری باعث کاهش آن شور و اشتیاق میشود و موجب هدر رفتن استعدادها و روحیات سازندگی میشود بهمین خاطر آرزو دارم همیشه این روحیه و این اشتیاق به کار و تلاش و سازندگی در شما دوام داشته باشد تا ثمرات آن را در بخشی از کشورمان شاهد باشیم.چرا که روحیات زنده و پویا موجب پیشرفت میگردد.
احمدآشنا     وب سایت:

جناب صادق پور از لطف تان متشکر و متقابلا عرض تبریک دارم .
حسین زاده     وب سایت:





© Copyright 2011. All right reserved. تمامی حقوق متعلق به این سایت برای محمد رضا حسین زاده محفوظ می باشد.