Didgaheno.ir | Fa | En | Login        
از نفس تا عشق


27 اسفند 1390
سال گذشته در چنین روزهایی و همزمان با شروع سال جدید وبسایتم راه اندازی شد .البته در قالبی متفاوت با فعلی .

در همان هنگام به بهانه راه اندازی وبسایت که با عید نوروز همزمان شده بود یادداشتی در خصوص نوروز نوشتم . با عرض تبریک نوروز 1391 به هموطنان عزیزم ، مایلم امسال نیز همان مطلب را دوباره در اینجا بیاورم  :

یکی از جذابترین تعبیرات « نفس و عشق » قصه دیو و سلیمان است که از دیر باز در ادب پارسی از آن یاد شده است. قصه چنین است که حضرت سلیمان فرزند داود نبی انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش بسته بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری و جن را تسخیر کرده و به خدمت خود آورده بود چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها ساختند.

 (قرآن کریم ، سوره سبا آیه 13) شاید به بیان دیگر این دیو ها همان لشکریان نفسند که اگر آزاد باشند آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر در بند فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولت سرای عشق شوند.

 چون سلیمان باش تا دیوان تو        ***       سنگ برند از پی فرمان تو

چو دیو را در بند و زندان باز دار        ***        تا سلیمان وار باشی رازدار .

روزی سلیمان انگشتری خود را به یکی از خدمه خود سپرد و به گرمابه رفت ، دیو از این واقعه با خبر شد ، در حال خود را به صورت سلیمان در آورد ( بنا بر افسانه ها دیو و شیطان می توانند به هر صورت که خواهند در آیند) و انگشتری را از خدمه سلیمان طلب کرد، خدمه انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و به جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند و چون سلیمان از گرمابه به بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آن که بر جای من نشسته دیوی بیش نیست اما خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می داسنت ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.

چنانچه که حافظ می گوید:

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد *** ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

 اما دیو چون به حیله و فریب بر تخت نشست و مردم انگشتری باوی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آن که انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا بکلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند.

چون مدتی بدینسان گذشت مردم آن لطف و صفای سلیمان را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند:

که زنهار از این مکر و دستان ریو      ***      به جای سلیمان نشستن چو دیو

و به تدریح ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از اوبگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را بر جای او نشانند که به گفته ی حافظ:

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش *** که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود به زبان

مولانا:

خلق گفتند این سلیمان بی صفاست   ***    از سلیمان تا سلیمان فرق هاست

و در این احوال سلیمان همچنان بر لب دریا ماهی می گرفت ، روزی ماهی ائی را بشکافت و از قضا خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد.

 آن بخت که را باشد کاید به لب جویی ***    تا آب خورد ناگه او عکس قمر یابد

یا همچو سلیمان بشکافد ماهی را     ***    اندر شکم ماهی او خاتم زر یابد

با این حال سلیمان به شهر نیامد اما مردم از این ماجرا خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است، پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند و این روز به خلاف تصور عام روز فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیروننیاید

 وقت آنست که مردم ره صحرا گیرند *** خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

 و شاید رسم خوردن ماهی در شب عید نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی نسیم نوروز نزد عارفان ، همان نفس روحانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی *** از این باد ارمدد خواهی چراغ دل بر افروزی

 و توصیه مولانا نیز همین است:

 در بهاران جامه از تن برکنید      ***     تن برهنه جانب گلشن روید

 گفت پیغمبر ز سرمای بهار      ***       تن مپوشانید یاران زینهار

ز آنکه با جان شما آن می کند  ***       کان بهاران با درختان می کند

 پس غنیمت باشد آن سرمای او ***     در جهان بر عارفان وقت جو

و مقصود از سرمای بهار سختی های سلوک و مخالفت هواست که مایه شکست دیو و ظهور سلیمان عشق است و به تعبیراتی چون سلیمان بهار و سلیمان گل و سلیمان روح و سلیمان دل و سلیمان جان و امثال آن همه اشاره به پایان «زمستان نفس و خلع ید از تخت حکومت دل و نشستن سلطان عشق به جای اوست»

 که حافظ می گوید:

ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز   عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز

و مولانا در «فیه ما فیه» گوید:

این نفس آدمی محل شبهه و اشکال است هر گزبه هیچ وجه نتوان از او شبهه و اشکال را بردن،مگر که عاشق شود.

 

 برگرفته از کتاب مقالات استاد الهی قمشه ای

 

 




  ارسال نظر

ايميل :  
وب سايت :  
نام و نام خانوادگی :  
نظر :
 


 
نظرات ارسالی
You're a real deep threkni. Thanks for sharing.
Sonu     وب سایت: http://www.facebook.com/profile.php?id=100003456745675

طلیعه دل انگیز بهار ،شمیم رحمت مدبر اللیل و النهار، همواره در لحظه هایتان ماندگار، سایه تان بر سر خانواده محترم پایدار نوروزخجسته باد - مجید
عبدالمجید روحانی     وب سایت: doniayeazad.persianblog.ir

با سلام و عرض ادب . سال نو را به کلیه زحمت کشان و دلسوزان واقعی این موسسه عظیم و دوست داشتنی مخصوصا حضرتعالی تبریک عرض مینمایم
علیرضا خلج زاده     وب سایت: http://www.bmiblog.ir

با سلام و احترام پيشاپيش سال نو را به شما و خانواده محترم تبريك مي گويم. سالي پر از خير و بركت براي شما و خانواده بانك ملي ارزو دارم
alipour     وب سایت: itmanager.blogfa.com

با سلام و خسته نباشید وعرض تبریک پیشاپیش فرا رسیدن شکفتن غنچه هاو تولد دوباره طبیعت و سال نو @ مطلب جالبی بود .
شریف لو     وب سایت:

با عرض تبریک سال نو خدمت شما و همه همکاران گرامی.
رویا ابراهیم پور 5371     وب سایت:





© Copyright 2011. All right reserved. تمامی حقوق متعلق به این سایت برای محمد رضا حسین زاده محفوظ می باشد.