جهانی پر از فرشته ، پر از باران و نور
اول: درآمد تاریخی
در عصر سلطنت خسروپرویز ، بین ایران و روم جنگی درگرفت که با پیروزی ایرانیان پایان یافت. ارتش و نیروهای ایران به سوی قسطنطنیه – استانبول کنونی – پایتخت روم شرقی پیشروی می کردند که رومی ها، هرقل یکی از فرماندهان شان را به پادشاهی برگزیدند تا چاره ای اندیشد. تا به مدد ابتکارات و نقشه هایش نجات یابند. هرقل که پایتخت امپراطوری روم را در خطر سقوط می دید، دستور داد همه خزائن جواهرات کشوری را بر کشتی های بزرگ بادبانی بار زنند. بار زنند و به بندر اسکندریه منتقل کنند. او تصور می کرد در صورت سقوط پایتخت، گنجینه های عظیم و گرانبها به دست ایرانیان نخواهد افتاد.
با راه افتادن کشتی ها، بادهای تند وزیدن گرفتند و طوفان های مهیب از راه رسیدند. از راه رسیدند و مسیر کشتی ها را تغییر دادند. تلاش ملوانان برای روانه کردن کشتی ها به سوی سواحل اسکندریه بی ثمر ماندند. بی ثمر ماندند و کشتی ها به جانب سواحل ایران به حرکت درآمدند. جلو رفتند و جلوتر. نزدیک شدند و نزدیک تر... صبحگاهان که فرا رسید، مرزبانان دریائی ایران زیر اولین تلالو آفتاب با کشتی های بیگانه ای که پا به حریم آب های شان گذاشته بود روبرو شدند. کشتی هائي با پرچم بیگانگان. با نشان امپراطوری روم. کشتی ها به تسخیر نیروهای ایران درآمدند و خزائن و جواهرات رومی در چنگ شان قرار گرفتند. پیک های تندپا حدیث واقعه را بلافاصله به دربار رساندند. به گوش خسروپرویز. ایرانیان بهانه مناسبی برای شادی پیدا کرده بودند. برای برپایی جشن. همان جا بود که باربد، نوازنده و موسیقی دان دربار خسروپرویز، برای چنان اتفاق مبارکی قطعه ای پرشور ساخت با عنوان "گنج باد آورد". آهنگی ماندگار. آن چه بدل شد به یکی از سی لحن موسیقی اصیل ایرانی.
موسیقی اصیل ایرانی مدیون ابتکارات و خلاقیت های باربد است. او به تعداد روزهای سال 360 نغمه یا گوشه خلق کرد. برای روزهای ماه 30 لحن و برای اجرا در روزهای هفته 7 آهنگ ساخت. آن چه بعدها به 7 دستگاه موسیقی اصیل ایرانی شهره شدند: راست پنجگاه ، ماهور ، شور ، نوا ، همایون ، چهارگاه و سه گاه .
باربد هر قطعه ای را در روزهای خاصی از سال و ماه و هفته اجرا می کرد تا سال بعد دوباره نوبت اجرایش فرا برسد. تا آثارش تکراری نباشند.
نظامی گنجوی در یکی از شاهکارهای بی نظیرش یعنی منظومه خسرو و شیرین اسامی سی لحن را در بین اشعار خود آورد که اولین آن "گنج باد آورد" بود:
در آمد باربد چون بلبل مست گرفته بربطی چون آب ، در دست
ز صد دستانی که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز
ز بی لحنی بدان سی لحن چون نوش گهی دادی و گه بستدی هوش
به بربط چون سر زخمه در آورد ز رود خشک ، بانگ تر بر آورد
چون باد از گنج باد آورد ، راندی ز هر بادی لبش گنجی فشاندی
. . .
در ادامه این نوشتار به قصه دیگری از باربد اشاره خواهم کرد.
دوم: در انتظار سفر
مدت ها بود برای سفر به منطقه جیرفت و بم دورخیز کرده بودیم. سفری برای دیدار با همکاران بانکی آن دیار. توصیفات فراوانی از سرشت انسانی و شخصیت حرفه ای همکاران آن دیار برای مان نقل شده بودند. بارها و بارها. جناب خواجه حسنی که سال ها در آن منطقه به عنوان رئیس شعبه و رئیس حوزه فعالیت کرده بودند، خاطره های شیرینی در سینه داشتند. خاطره هایی که برخی های شان را برای مان بازگو می کردند. خاطره هایی که شوق سفر برای ملاقات با همکاران را دامن زده بود. ما را بی تاب کرده بود برای سفر به آن خطه. به آن مرز، به آن بوم.
سرانجام بهانه سفر مهیا شد: اختتامیه دوره مدیریت در کرمان. سرانجام راهی کرمان شدیم. سفری کوتاه مبتنی بر برنامه ای بسیار فشرده. پس از توقف کوتاهی در کرمان راهی جیرفت می شدیم و همان شب به تهران بازمی گشتیم. به قول جناب صدر معمولا در سفرهای این چنینی همیشه در منگنه زمان گرفتار می شوید. به تله می افتید و همیشه و همه جا زمان کم می شود و کم تر. محدود و محدود تر. فرصت ها می آیند و به سرعت باد می روند. در دقایق آخر به هواپیما می رسید و جلسات طولانی تر می شوند. همیشه حرف هایی برای زدن باقی می مانند و فرصت مصاحبت با همه مردمان دوست داشتنی مهیا نمی شود.
سوم: کمی زبان نقد
افراد شرکت کننده در دوره مدیریت کرمان از همکاران پنج استان مختلف شکل گرفته بودند. در مراسم اختتامیه ، سرگروه ها به ارائه گزارشات تحقیقی خود پرداختند. از شنیدن گزارشات ضعیف و کم اثر برانگیخته شدم. در سخنانم تلویحا زبان به نقد گشودم. نتایج حاصل از سپری شدن چهار هفته زمان و هزینه ، پربار نبودند و بی تردید با برنامه ریزی و کنترل بیشتر، تحقیق مدیران جمع شده در دوره مدیریت هم غنی تر می شد و هم اجرایی تر. انتظارات ما از همکاران بخش آموزش بانک بسیار بیش از اینها است. موضوعات مطرح شده قابل توجه بودند: آسیب شناسی مسائل روز بانکی شامل "مطالبات معوق"، "عملکرد و رتبه بانک" و سرانجام "ریشه یابی وجود تخلفات بانکی". به نظر می رسید تحقیقات انجام شده با پیشنهادات مناسب و راهکارهای کارشناسانه همراه خواهند بود، ولی چنین نبود.
سپس آقایان صدر و خواجه حسنی سخنانی در نقد گزارش های ارائه شده بیان کردند. آن ها هم پی به ضعف دوره برپا شده برده بودند. آنها در سخنان شان هم به جزئیات پرداختند و هم تیزتر انتقاد کردند. آنها هم تاکید کردند انتظارات بانک و مدیریت از برپایی چنین دوره هایی بسیار بیشتر از اینها است. در عین حال هر دو بدین نکته اشاره کردند توفیق بانک در قلمرو ریشه یابی دردها و ارائه راه حل به اعتلای بانک ملی می انجامد و اعتلای بانک هم مترادف است با آسیب شناسی موشکافانه.
حقیقت این است ایجاد تحول اساسی در برخی از ساختارهای بانک اجتناب ناپذیر شده. در به روز کردن یافتن حفره ای خالی و نقد پذیر. در چنین قابی گروه هایی برای ایجاد تغییرات و تحولات دست بکار شده اند. گروه هایی مرتبط به واحد آموزش، روابط عمومی، تبلیغات، سایت اینترنتی، مجله و ماهنامه بانک، انفورماتیک و آی تی. همه امیدواریم نتایج حاصله به تدریج تا پایان سال خودی نشان داده و ترکیب پویاتری به فعالیت های بانک ببخشند.
در پایان مراسم ، گواهی نامه نفرات اول تا سوم اهدا شدند. سپس همه برابر دوربین صف کشیدیم. دوش به دوش و شانه به شانه. برای گرفتن یک عکس خانوادگی. خانواده ای که اعضایش می دانستند مسیر پیش رو را با هم طی خواهند کرد. در پیروزی و شکست کنار هم خواهند بود و سرنوشت شان به هم گره خورده.
چهارم: مسیر کرمان به جیرفت
پس از پایان مراسم اختتامیه راهی جیرفت شدیم. کنار آقایان خواجه حسنی و صدر و تعدادی از مدیران استانی و مرکز. مسیری پرپیچ و خم 280 کیلومتری. سفری که طی پیمودن مسیر ویژگی های جغرافیایی و تاریخی را دوره کردیم. این که استان کرمان پس از سه پاره شدن استان خراسان بدل به پهناورترین استان کشور شده. استانی در قواره یک کشور. با ذخائری تمام نشدنی و نعمت هایی بی پایان. با معادن سنگ آهن، ذغال سنگ و مس در یک سو و زمین های حاصلخیز باغات پسته، خرما و مرکبات در سوی دیگر. با آثار باستانی پرشماری برای پذیرش گردشگران پرشمار. با خیلی چیزهای دیگر.
در مسیر کرمان - جیرفت در دو محل توقف کوتاهی کردیم. در دو مکان باستانی. اول در ماهان. در "باغ شازده" که می گفتند فرمانفرما نوه دختری ناصرالدین شاه در سال 1297 ه .ق آن را بنا کرده. بنائی بسیار دیدنی با معماری هوشمندانه. آب چشمه های کوه مجاور از زیر و کنار بنای قاجاری در مسیر پله گونه ای روانه آبشارهای کوچکی به سوی پایین شده اند. در هر بخش مسطح افقی حوض های بزرگی جلب نظر می کنند که فواره های آب شان طبیعی هستند و بی نیاز از کارگذاشتن دستگاهی برای ایجاد فشار آب. "باغ شازده" هم زیبا و هم دل انگیز، با این وصف نمی توانستم به این نکته فکر نکنم برای برپایی این عمارت اشرافی و عمارت های مشابه اش چند نفر از مردمان عادی تازیانه خورده اند؟ چند نفر بارهای سنگین بر دوش کشیده و سنگ های بزرگ را بالا برده اند؟
دومین محلی که در آن توقف کردیم جایی بود به نام راین (Rayen ). قلعه ای که می گفتند ارگ حکومتی بوده. دومین بنای خشتی بزرگ جهان بعد از ارگ بم ویران شده در زلزله. فضاهای خشتی کوچک و تو در توی چسبیده به هم در قلعه، جایی که به مردم عادی تعلق داشت، ترکیب مالیخولیایی داشتند. بیشتر به زندان می ماندند تا قلعه. به گمانم مردمان در مواقعی که مورد تهاجم قرار می گرفتند از بیم جان بدان پناه می بردند .
چند دختر و پسر دانشگاه های هنر پی در پی از خانه های ویران شده، که یکی دو تای شان بازسازی شده بودند، عکس می گرفتند. در ورودی قلعه با نگهبان سربازی آشنا شدیم که وظیفه اش محافظت از قلعه بود. دقایقی با او حرف زدیم. احوالش را پرسیدیم. می گفت بچه اسلامشهر تهران است. می گفت ماهی صد هزار تومان به عنوان پول غذا به او می دهند تا خودش غذایش را تهیه کند. می گفت روزگارش را با هفته ای 25 هزار تومان سپری می کند. می گفت از شلوغی اسلامشهر و تهران پرتاب شده به این محل خلوت در ماه های پاییز و زمستان. به جایی پیله کرده در سکوت. در غربت و تنهائی.
درد دل های سرباز وطن کمی منقلبم کرد، ولی با خودم زمزمه کردم آدم ها در طوفان چنین سختی ها و تنگناهایی ساخته می شوند. ساخته می شوند و پخته تر. پخته تر و بزرگ تر برای پیمودن راه طولانی و پر تب و تاب زندگی.
پس از بازدید از قلعه سری هم به شعبه درجه چهار راین زدیم. به دیدار همکاران خوب مان شتافتیم. همکارانی در حال خدمت به مردم. کمی چاق سلامتی. با آرزوی توفیق و سلامتی برای شان. سپس مسیر 280 کیلو متری به جیرفت را ادامه دادیم.
پنجم: بهشت جهان
امروز جیرفت را به دو دلیل می شناسند. اول برای محصولات ناب باغات و کشاورزی اش به ویژه میوه های گلخانه ای و مرکباتی حاصل آب و هوای معتدل و زمین های حاصلخیزش. چنان که پیشترها جیرفت را "سبزداران" و "بهشت جهان" می خواندند. دوم برای آثار باستانی پرشمار و تمدن کهن آن. عنوان "کهن ترین تمدن شرق" تمام و کمال برازنده جیرفت است. تمدن جیرفت براساس یافته های باستان شناسان به 7000 سال پیش بر می گردد. تمدنی که نشانه هایش بیننده را در جای جای جیرفت نشانه می روند. پروفسور هالی پیتمن از باستان شناسان معروف که در جیرفت هم کاوش هایی انجام داده گفته "در آمریکا از کاوش های جیرفت، به عنوان بزرگترین طرح باستان شناسی خاورمیانه یاد می کنند". آثاری در جیرفت کشف شده اند که در هیچ کجای جهان مشابهی نیافته. گنج های پنهان سربرآورده از خاک. آثار و ابنیه هایی بی نظیر، اشیا و جواهراتی مثال زدنی که قیمتی برای شان متصور نیست. ثروتی که می تواند به جذب بیشتر گردشگرها، باستان شناس ها و محققان منجر شده و اقتصاد منطقه و جیرفت را دگرگون کند و قدم های بلندی برای اقتصاد کشور بردارد.
نمی دانم اگر باربد اکنون زنده بود چگونه از خود بیخود می شد و چه قطعه ای برای این گنج ها و نعمات می سرود؟
ششم: شعبه جیرفت
در مسیر 280 کیلومتری از کرمان تا جیرفت با آب و هواهای مختلفی روبرو شدیم. با آفتاب تند و داغ. با سوز و باد سرد. با گرما از یک سو و برف از سوی دیگر. با چهار فصل متفاوت. با گذر از چندین گردنه به دشت و جلگه جیرفت رسیدیم . مناظر منطقه ییلاقی "دلفارد" براستی دیدنی بودند. در ورودی شهر، برخی از همکاران با بزرگواری به استقبال مان شتافتند. با شور و محبتی زائدالوصف . پس از مصافحه به اتفاق هم عازم شعبه مرکزی جیرفت شدیم . عازم شعبه درجه یک با بیش از سی نفر کادر. شعبه مثل اکثر شعب اصلی همه شهرهای ايران در بهترین نقطه شهر قرار داشت. در میدان اصلی. با محوطه ای بزرگ و پارکینگی وسیع. ساختمان شعبه کهنه بود و قدیمی. می گفتند فضایش جوابگوی خیل عظیم مردم ومراجعین نیست. ساختمان شعبه نیاز به بازسازی را یاد آوری می کرد. دستوراتی برای بازسازی بنا صادر شدند.
همکاران شعبه پر محبت بودند و پر شور. جناب آقای خواجه حسنی را دوره کردند. همان کسی که عمری را با آن ها سپری کرده بود را. خاطرات شیرین نقل می شدند و زبان به زبان می گشتند. رابطه صمیمی همکاران با مدیریت پیام دلنشینی داشت. این که همکاران، مدیران را از خود می دانند. این که فاصله ای بین خود و آنان نمی بینند. این که همه اعضای یک خانواده هستیم. خانواده ای که اعضایش می دانند مسیر پیش رو را با هم طی خواهند کرد. در پیروزی و شکست کنار هم خواهند بود و سرنوشت شان به هم گره خورده. همه این ها امید بخش بودند. تصور می کنم در کمتر سازمانی چنین رابطه صمیمی بین مدیریت و کارکنانش جاری است. یکی از ویژگی های بانک ملی همین بوده. همین روابط صمیمی و بی ریای کارکنان ومدیران. بیایید امیدوار بمانیم چنین پیوندی پایدار بماند.
با کمی تاخیر به محل جلسه با همکاران رسیدیم. آن هایی که از سه حوزه جیرفت، بم و کهنوج گرد آمده بودند. باردیگر محبت های همکاران صادق دل ، ما را مفتون کرد. مشاهداتی که بی تعارف قلم از ثبت آن ها عاجز است.
پس از گزارش آقای ساویز رئیس حوزه جیرفت و آقای رضائی رئیس اداره امور کرمان ، به پرسش و پاسخ پرداختیم . نکته برجسته جلسه سوألات سازمانی همکاران بود. پرسش ها نشان می دادند همکاران جملگی دغدغه اعتلای بانک را دارند. دغدغه ارتقا بانک را. دغدغه کیفیت خدمات را. دغدغه جذب مشتریان بیشتر و منابع بیشتر را.
همه می دانستیم در محاصره تورم قرار گرفته ایم. می دانستیم کارمندان از افزایش هزينه اقلام زندگی روزمره رنج می برند. خیلی چیزهای دیگر را هم می دانستیم، با این وصف در جلسه برپا شده حتی یک سوأل شخصی، یک سوأل فردی، یک سوأل معیشتی و رفاهی از سوی همکاران بر زبان نیامد. بر زبان نیامد و شرمنده مان کرد. هرچه گفتند الویت سازمانی داشت. هر چه بر زبان آوردند بزرگوارنه بود و الویت بانک بر "من" در آن خودنمایی می کرد. این که من برای سازمانم و برای بانک چه کرده ام و چه می توانم بکنم؟ این که سرافرازی بانک سرافرازی همه ما هم هست. این که همه افراد یک خانواده مفخم هستیم. یک خانواده مردمی.
سرانجام به سخت ترین لحظه رسیدیم. لحظه وداع. لحظه خداحافظی. لحظه دل کندن از همکاران با صفا. همکاران بی ریا و دوست داشتنی. احساس آقای خواجه حسنی را درک می کردم که وداع برایش دشوارتر بود. تعدادی از همکاران جوان ، آقای صدر را دوره کرده بودند و از ورزش و حاشیه هایش حرف می زدند. از این در و آن در . حال و هوای خداحافظی پر شور بودند و بازار گرفتن عکس های یادگاری، داغ.
چاره ای نبود. باید خداحافظی می کردیم. باید بر می گشتیم . با امید به دیداری دیگر .
حوالی 5 عصر به اتفاق همراهان راهی صرف ناهار شديم . در فرصتی بسیار کم. به سرعت مهیا شدیم تا دوباره مسیر 280 کیلومتری را به سوی کرمان طی کنیم. این بار مسیر برگشت را. با تلاش رانندگان صبور دقایقی قبل از پرواز هواپیما به فرودگاه کرمان رسیدیم. رئیس اداره، معاونین و برخی از همکاران ، زحمات طاقت فرسائی را در طی یک روز متحمل شدند. در فرودگاه قدردان زحمات شان بودیم و ضمن تشکر از همه آن ها، بدرود گفتیم. به سوی مقصد همیشگی رهسپار شدیم. به طرف پایتخت. به سوی تهران که توده هوای آلوده آن را در چنبره اش گرفته بود. به سوی شهر بی ستاره. برخلاف آسمان پرستاره جیرفت و کرمان که احساس می کردیم می توانیم دست مان را بلند کنیم و ستاره ای را پایین بکشیم.
هفتم: شبدیز
اینک داستانی دیگر از باربد. حدیث خلاقیت و نبوغ. آمیزه هنر و ایجاز:
گفته اند خسروپرویز را سه چیز نصیبش شده بود که پیش از آن پادشاهی دیگر مانند آن را نداشت . اول شیرین ، معشوقه و همسرش را که نظامی گنجوی با ذهن تیز و وسعت تخیلش در منظومه 6500 بیتی خسرو و شیرین به تبیین داستان آن ها و عشق مثلثی بین خسروپرویز ، شیرین و فرهاد و ماجراهایشان پرداخته است . دوم اسب شبدیز و سوم باربد نوازنده و موسیقی دان را .
نشسته باربد بربط گرفته جهان را چون فلک در خط گرفته
ز دود دل گره بر عود می زد که عودش بانگ بر داوود می زد
برآخر(آخور) بسته دارد ره نوردی کزو در تک نیاید(نبیند) باد گردی
نهاده نام آن شبرنگ ، شبدیز براو عاشق تر از مرغ شب آویز
نه شیرین تر ز شیرین خلق دیدم نه چون شبدیز شبرنگی شنیدم
خسروپرویز اسب شبدیزش را بسیار دوست داشت. به چند دلیل. شبدیز اسب بسیار چابک و تیزپائی بود و چهار وجب از اسب های دیگر بلندتر. بسیار زیبا و به رنگ سیاهی شب. از همه مهم تر چون هدیه شیرین بود. هدیه ای از محبوب.
روزی شبدیز بیمار شد. پرویز گفت "هر که خبر مرگ شبدیز را برایم بیاورد او را خواهم کشت". همه از علاقه خسروپرویز به شبدیز واقف بودند. بنابراین وقتی شبدیز در اثر بیماری جان داد كسي جسارت به خرج نداد خبر ناگوار را به خسروپرویز بدهد. همه دست به دامان باربد بردند. از او مدد جستند. باربد با خلاقیت و نبوغ منحصر بفردش آهنگی بسیار محزون و جانگداز ساخت. ساخت و در حضور خسرو شروع به نواختن کرد.
چو در شب بر گرفتی راه شبدیز شدندی جمله آفاق شب خیز
خسرو پرویز حین گوش دادن به آهنگ، حقیقت را دریافت. حقیقت تلخ را. این که شبدیز رفته. جان داده. مرده. گریه اش گرفت. غمگین شد و نه خشمگین. ولی باربد را برای قطعه سروده و ظرافت پیام رسانی اش تحسین کرد. از آن به بعد آهنگ شبدیز بدل به یکی از سی لحن موسیقی اصیل ایران شد. پس از آن خسرو پرویز فرمان داد تصویر شبدیز را بر سنگی بکشند. پس از آن هر بار بدان نگریست چنگی به دلش خورد و اشک از چشم هایش روانه شد. آن تصویر سنگی هم اکنون در طاق بستان کرمانشاه نقش بسته. بر سینه کوهی بلند.
فرود
این سطور را به تأسی از باربد در هفت قسمت نوشتم. آن را از” درآمد” که خود یکی از گوشه های موسیقی اصیل ایرانی است شروع کرده و در” شبدیز” به پایان رساندم . مثل خود زندگی که سراسر موسیقی است. سراسر ترنم خداوند. به قول اندیشمندی:
از عاشقان دیده ی عشق وام کنی
وبه تماشای جهان بپردازی
تا جهانی دیگر ببینی
جهانی پر از فرشته، پر از رقص، پر از آواز، پر از باران، پر از نور.
و آن گاه خواهی گفت "زندگی رقصی است بسوی خدا".